Don’t sweat the small stuff (تقریبا به معنای «کاه را کوه نکنید») عنوان همان کتابی است که کارلسون در سال 1998 نوشت و خودش را به عنوان پرخوانندهترین نویسندة انگلیسیزبان معرفی کرد؛ آن هم برای دو سال متوالی. dontsweat.com از همان موقع، سایت رسمی ریچارد کارلسون شد تا تمام آنهایی که از استرسهای دنیای مدرن، جان به لب شده بودند با او ارتباط بگیرند و نشانی آرامش را از او بخواهند. کارلسون، دستیابی به این هدف را مستلزم انتخابهای درست، تصمیمگیریهای منطقی و برخورداری از روحیة مدارا در زندگی میداند.
زندگی پر است از مبارزه و هر مبارزهای یک خصوصیت مهم دارد: تا واردش نشوی، برد و باختت معلوم نیست. کارلسون اما معتقد است: «انتخاب مبارزه، نقش تعیینکنندهای دارد در این که برنده از میدان بیرون میآیی یا بازنده» و تأکید میکند که: «درست مبارزه کردن، به هر حال، ضرورت دارد.»
مارتا دریسلن، استراتژیست شغلی، در تأیید حرفهای کارلسون میگوید: «من همیشه به شاگردانم توصیه میکنم مبارزهای را انتخاب کنند که ارزش مبارزه کردن را داشته باشد، اما حقیقت این است که بیشتر مبارزات زندگی چنین ارزشی ندارند.» در مکتب ریچارد کارلسون، برای رسیدن به مقصد (در اینجا، آرامش) لااقل باید از سه مرحله عبور کرد:
- انتخاب صحیح مبارزههای زندگی
- تقویت مهارتهای تصمیمگیری
- کسب روحیة پذیرش و مدارا
مرحله اول: انتخاب مبارزه
زندگی معمولا آن چیزی نیست که آرزویش را داریم. خیلیها، خیلی از اوقات، آنطوری که ما دلمان میخواهد، حرف نمیزنند و رفتار نمیکنند و ما هر روز با جوانب تازهای از زندگی مواجه میشویم که بعضیهایش را دوست داریم و بعضیهایش را نه. همیشه هستند آدمهایی که با ما موافق نیستند و به دلخواهمان رفتار نمیکنند.
اگر قرار باشد که دائما برای ساخت دنیای مطلوبمان با مخالفها و مخالفخوانها دست به گریبان شویم، بیشتر زندگیمان به درگیری با این و آن خواهد گذشت. کارلسون اما معتقد است یک راه مسالمتآمیز پیش پایمان هست: «این که آگاهانه تصمیم بگیریم کدام مبارزهها ارزش درگیری دارند و کدام مبارزهها باید به امان خدا رها شوند.»
به هر حال، ما اغلبمان زندگی آرام و مثبت را دوست داریم و برای تأمین این هدف: «باید یاد بگیریم از کنار چیزهایی که به ما ربطی ندارند و ارزش درگیری را ندارند، به آسانی بگذریم و نیروی خودمان را نگه داریم برای مبارزههای مهمتر.» به عقیدة کارلسون، همة ما میتوانیم در اولویتهای زندگیمان تجدید نظر کنیم و این یعنی ورود به مرحله دوم: تقویت مهارتهای تصمیمگیری.
تقویت مهارتهای تصمیمگیری
همانطور که آدمها با هم فرق دارند، شیوة تصمیمگیری آدمها نیز متفاوت است و چندان بیراه نیست اگر بگوییم هر آدمی، محصول تصمیماتی است که از ابتدای زندگی تا به امروز گرفته است. کارلسون برای تقویت مهارتهای تصمیمگیری، بیست توصیه دارد:
- همیشه یادتان باشد که تصمیمگیری به معنای انتخاب بین صحیح و غلط نیست، بلکه صرفا نوعی انتخاب است، انتخاب از بین چندین گزینه.
- شتابزده تصمیم نگیرید، مخصوصا اگر وضعیتتان غیرقابل برگشت است.
- زمانی تصمیم بگیرید که هنوز فرصت کافی در اختیار دارید. انتخاب گزینة مناسب در زمان نامناسب، چندان بهتر از انتخاب نامناسب در زمان مناسب نیست.
- در رابطه با مزایا و مضرات تصمیمی که میخواهید بگیرید، یادداشت بردارید؛ یادداشتهای ذهنی یا کتبی.
- در نظر داشته باشید که تصمیم شما بر چه چیزهایی و چه کسانی تأثیر میگذارد. در صورت امکان، پای آنها را به این تصمیمگیری باز کنید تا برای آنها نیز نوعی تعهد ایجاد شود.
- متوجه باشید که هیچکس نمیتواند با اطمینان 100 درصد بگوید که تصمیمش درست است. معمولا برخی از جوانب هر تصمیمی، در آینده، خودش را نشان میدهد.
- در تصمیمگیری از چنین رویکردی استفاده کنید: به هدفهای موردنظرتان فکر کنید، ببینید چه جایگزینهای دیگری در اختیار دارید و تخمین بزنید که ریسک هر کدام از این جایگزینها چقدر است.
- متوجه باشید که هر تصمیمگیرندهای، اگر بخواهد تأثیرگذار باشد، باید از حق اشتباه کردن نیز برخوردار باشد.
- برای تصمیمگیری، به خودتان اعتماد کنید و ضمنا خودتان را آماده کنید تا با تبعات تصمیمتان به خوبی مواجه شوید.
- وقت زیادی را صرف تصمیمگیریهای کماهمیت نکنید.
- قبل از این که در رابطه با تصمیمی که میخواهید بگیرید اطلاعات جمع کنید، جایگزینها را معین کنید.
- قبل از نهایی کردن تصمیمی که گرفتهاید، ریسک تصمیمتان را ارزیابی کنید و از خودتان بپرسید: «اگر این تصمیم اشتباه باشد، چه مشکلاتی ممکن است پیش بیاید؟»
- یادتان باشد 80 درصد تصمیمایی که ما میگیریم، بیاهمیتاند. بگذارید دیگران هم در بخشی از تصمیمگیریهایتان (لااقل در این نوع تصمیمات) با شما شریک شوند تا آنها هم حس کنند که در تکمیل کار، نقش مؤثری داشتهاند.
- هنگام عضویت در یک گروه، اگر تصمیمتان را به تنهایی و بدون همراهی سایر اعضای گروه بگیرید، مطمئن باشید که بقیة اعضای گروه، تعهد کمتری نسبت به آن خواهند داشت در مقایسه با وقتی که خودشان هم در روند تصمیمگیری شریک بودهاند.
- متوجه باشید که بخشی از فرایند تصمیمگیری این است که تعیین کنیم تصمیممان چطور به مرحلة اجرا دربیاید.
- به محض این که حس کردید در رابطه با وضعیتی باید تصمیمی اتخاذ شود، تمام حقایق مربوطه را مرور کنید و آنها را به ذهن ناخودآگاهتان بسپارید تا زمان تصمیمگیری نهایی فرا برسد.
- وقتی با حداکثر تواناییتان تصمیم گرفتید، دیگر به عقب برنگردید. به این فکر کنید که تصمیمتان در حال حاضر چه اثری روی زندگی شما دارد و آنوقت، روی حرکت بعدیتان متمرکز شوید.
- مراحل اجرایی شدن تصمیمتان را در ذهنتان تصور و تمرین کنید و به نتایج احتمالی و عواقب آن بیندیشید.
- حتما با دیگرانی که قبولشان دارید، در قالب یک تصمیمگیری گروهی، به تصمیمهای جایگزین و نتایج آنها نیز فکر کنید.
- در زمان مناسب، سنجش و بررسی تصمیم را کاملا کنار بگذارید و تصمیمی را که گرفتهاید، خوب اجرا کنید. وقتی تصمیمتان را گرفتید، «چه میشد اگر»ها را کنار بگذارید و در نهایت تعهد، تصمیمتان را اجرا کنید.
کسب روحیه مدارا
«بعضی از مبارزههای زندگی ربطی به ما ندارد. در بعضی دیگر از مبارزهها هم خودمان خوب میدانیم که اهل برد نیستیم.» کارلسون، ما را از انتخاب و ورود به چنین مبارزاتی پرهیز میدهد و میگوید: «ما نمیتوانیم همة آدمهای روی زمین را به دلخواه خودمان تربیت کنیم، اما میتوانیم قوانینی را یاد بگیریم که به کمک آنها تغییر کنیم و سازگارانهتر زندگی کنیم.» و کسب روحیة مدارا یکی از همین قوانین است: «شما میتوانید دیگران را به زور به سمت ایدهآلهای خودتان بکشید، اما آنها بالاخره یک روز به اصل خود برمیگردند و از خواستههای شما دور میشوند.
پس وقتی آرمانهای دیگران با آرمانهای شما فرق میکند، سعی کنید روحیة پذیرش داشته باشید.» کارلسون، رسیدن به این هدف بزرگ را مستلزم اجرای برنامهای میداند که بتواند هشت هدف کوچکتر را تأمین کند:
قدم اول: حال را دریابید
زندگی کردن در گذشته و مرور گذشتهها شما را به آنچه در گذشته بر سرتان آمده یا بهدست آوردهاید، منگنه میکند و فرصتِ آنچه را که میتوانید انجام بدهید از شما میگیرد. همیشه انرژیتان را صرف مشکلگشایی در زمان حال کنید.
قدم دوم: رو به جلو بازی کنید
آینده را نمیشود پیشبینی کرد، اما تبعات و عوارض کارها را تا حدی میشود تصور کرد. همیشه به همة جوانب فکر کنید تا تصمیمگیریهای بزرگ برایتان آسانتر شود.
قدم سوم: دوست خودتان باشید
«اگر همین مورد برای دوست یا همسایهام افتاده بود چه نصیحتهایی به او میکردم؟» هرازگاهی به این سؤال، جواب بدهید، سؤال خوبی است. آدم وقتی میخواهد دیگران را نصیحت کند، معمولا ذهنش بهتر کار میکند.
قدم چهارم: صریح باشید
کلام در بسیاری از موارد، به خوبی و آنطوری که باید، درک نمیشود اما دیگران باید دقیقا بدانند که شما چه میخواهید و منظورتان چیست. در کمال ادب حرف بزنید اما حاشیه نروید تا طرف مقابل بفهمد چه حسی دارید.
قدم پنجم: هر چه از دستتان برمیآید انجام بدهید
موقع تصمیمگیری، از تمام قوای ذهنیتان استفاده کنید و از هر کسی که حرفش را قبول دارید، کمک بگیرید تا تصمیمتان پختهتر شود.
قدم ششم: مفروضاتتان را آزمایش کنید
به مفروضات منفی دقت کنید و سعی کنید آنها را تغییر دهید. باوری که ما نسبت به دیگران داریم، تعیین میکند که چه رفتاری با آنها داشته باشیم و طبیعتا عکسالعمل آنها هم متناسب با رفتار خودمان خواهد بود.
قدم هفتم: فکر کنید امروز آخرین روز زندگیتان است
چنین تصوری به ما کمک میکند روی مهمترین اهداف زندگیمان متمرکز شویم و بسیاری از کارهای مثبتی را که دلمان میخواهد انجام دهیم، بیدلیل به تأخیر نیندازیم. کارلسون میگوید: «من هر بار که اخبار حوادث را میشنوم، حیرتزده از خودم میپرسم آنهایی که توی این تصادف، جانشان را از دست دادهاند، آیا یادشان بوده است موقع خروج از خانه، به خانوادهشان بگویند که چقدر دوستشان داشتهاند؟»
قدم هشتم: سنگ قبرتان را خودتان بنویسید
دوست دارید روی سنگ قبرتان چه بنویسند؟ کارلسون پس از طرح این سؤال، حرفهایی میزند و در نهایت توصیه میکند: «همیشه با این ذهنیت زندگی کنید که قرار است چیزی از شما به یادگار بماند. این سؤال را زیاد از خودتان بپرسید، بعدها از من با چه خصوصیاتی یاد خواهند کرد؟ چطور آدمی؟ با چه طرز فکری؟ و چه کارهایی؟»
نامهای برای تمام فصول
هشت سال پیش، یک نویسندة آمریکایی به اسم ریچارد کارلسون، کتابی نوشت که پرفروشترین کتاب سال جهان شد. او در این کتاب به مخاطبانش آموخت که چگونه در زندگی به آرامش برسند و با استرسهای دنیای ماشینی برخوردکنند. این کتاب اگرچه بسیار جالب و خواندنی بود اما پشت پردة جالبتر و شنیدنیتری داشت.
در واقع اتفاقی که منجر به نگارش این کتاب شد، درسآموزتر و بزرگتر از خود این کتاب بود. کارلسون، خودش آن اتفاق را اینگونه روایت میکند: «9 سال پیش یک ناشر خارجی با من تماس گرفت و گفت که میخواهد یکی از کتابهایم را در کشور خودش منتشر کند. از پیشنهادش استقبال کردم. آن ناشر به من توصیه کرد تا از دکتر وین دایر، یکی از پرفروشترین نویسندگان جهان، تأییدیهای برای کتابم بگیرم تا با چاپ آن در پشت جلد، فروش کتابم تضمین شود.
به او گفتم که وین دایر، قبلا برای یکی از کتابهایم چنین تأییدیهای نوشته و بعید میدانم که دوباره برایم چنین کاری انجام بدهد ولی با این وجود، من تقاضایم را کتبا برایش میفرستم. چند هفتهای از تقاضایم گذشت و خبری از تأییدیه نشد. به هر حال او مختار بود و من هم باید به تصمیمش احترام میگذاشتم. با ناشر تماس گرفتم و به او گفتم که ظاهرا وین دایر قصد ندارد چیزی برایم بنویسد.
چند ماه بعد در کمال تعجب مطلع شدم که آن ناشر، کتاب جدیدم را با تأییدیهای که وین دایر برای کتاب قبلیام نوشته بود، به چاپ رسانده است. با وکیلم تماس گرفتم و او به من گفت که وین دایر میتواند به دادگاه شکایت کند و به این ترتیب، نه تنها اعتبارم به خطر میافتد، بلکه دادگاه هم جریمههای خانمانبراندازی در این موارد تعیین میکند و من و ناشرم به اتهام شراکت در ارتکاب جرم در دادگاه محکوم خواهیم شد.
به اتفاق وکیلم یک نامة رسمی برای معذرتخواهی از دکتر وین دایر تنظیم کردیم و در آن نامه متعهد شدیم که اگر او از ما شکایت نکند، تمام نسخههای کتاب را از بازار جمع کنیم و در رسانهها هم از او عذرخواهی کنیم. یک هفته طول کشید تا وین دایر به نامهمان جواب بدهد. در این یک هفته، من آرام و قرار نداشتم، داشتم دیوانه میشدم... اما وقتی جوابیة وین دایر به دستم رسید، حالم دگرگون شد.
ریچارد عزیز! ما که به مردم درس زندگی میدهیم، باید خودمان هم باور داشته باشیم که اولا: کاه را کوه نکنیم و ثانیا: تمام زندگی کاه است. بگذار آن تأییدیه در پشت جلد کتاب جدیدت هم باقی بماند. خدانگهدار ـ وین دایر.»
این نامة کوتاه برای ریچارد کارلسون آنقدر انرژیبخش بود که او تحتتأثیر همین نامه و شخصیتی که در ورای این نامه کشف کرده بود، پرفروشترین کتاب جهان را در همان سال به بازار نشر عرضه کرد.